سيرة اهل الكساء (2)


 

نويسنده: ماهر جرّار
محمدحسن محمدى مظفر





 

شكل و ساختار
 

من مطالب تاريخى منسوب به ابان را در منابع بررسى كرده ام و عمدتاً بر كلينى، ابن بابويه قمى، طبرسى و بحارالانوار مجلسى متكى بوده ام و بيشتر بر روايات ابن ابى نصر بزنطى و ابن ابى عمير متمركز شده ام. با در نظر گرفتن ملاحظاتى كه در آغاز مقاله ذكر كردم، خواهم كوشيد تا با اين مطالب به عنوان مجموعه مطالبى شيعى برخورد كنم.
نخستين نكته اى كه در اين جا بايد گفت آن است كه ابان يك نسل جوان تر از ابن اسحاق است. بنابراين، او بايد كتاب ابن اسحاق را كه در آن زمان رواج گسترده اى داشت و نيز احتمالا ديگر كتاب هاى از اين نوع را نظير كتاب موسى بن عقبه مدنى (م141/758) و سليمان بن طرخان تيمى بصرى (م143/761)، عالم معروف و نويسنده يك سيره، كه احتمالا گرايش هايى شيعى داشت،(46) شناخته باشد. ديديم كه ابان عادت داشت كه در فواصل زمانى طولانى در بصره اقامت كند; بنابراين، او به احتمال زياد كتاب تيمى را مى شناخت، هرچند كه من در روايات ابان هيچ اشاره اى به اين كتاب نيافته ام.
تقسيم اين آثار تاريخى اوليه به سه بخش: پيدايش (مبتدأ)، ولادت و بعثت محمد(صلى الله عليه وآله) (مبعث)، و عمليات نظامى او (مغازى)، از زمان (يا در واقع با) ابن اسحاق تقسيم مرسومى شمرده مى شد.(47) بنابراين، مى توان نتيجه گرفت كه عنوان كتاب ابان بدان گونه كه در رجال نجاشى و فهرست طوسى5 آمده، عنوانى اصلى است و در واقع گوياى ترتيبى است كه ابان مطالبش را طبق آن مرتب كرده است.
با اين حال، اين بدين معنا نيست كه عنوان مذكور نام كتاب ابان بود (در آن مرحله اوليه كسى به كتابش نامى نمى داده است)، و حتى ممكن است كه اين مطالب در آن زمان شكل يك كتاب نداشته است; بلكه از نوع يادداشت ها7 با توجه به تحوّل آثار اوليه نشان داده است.(48)
من دامنه بررسى ام را تنها به اين سه بخش محدود مى كنم هر چند كه كتاب ابان مى بايست علاوه بر اينها مطالبى درباره اجتماع سقيفه و ردّه را در برمى گرفت.(49) مطالبى كه گردآورده ام، به صد و سى و سه خبر بالغ مى شود;(50) شصت و يك خبر آن به مبتدأ و هفتاد و دو خبر به مبعث و مغازى مى پردازد. از خبرهاى مربوط به مبتدأ راوى اصلى بيست و شش خبر بزنطى و راوى اصلى بيست و يك خبر ابن ابى عمير است، در حالى كه راوى اصلى پانزده خبر از خبرهاى مربوط به مبعث و مغازى بزنطى و راوى يازده خبر از آنها ابن ابى عمير است و راوى چهار خبر نيز هردوى آنان است و راويان چهل و دو خبر نيز افراد ديگر است. اين انتساب به راويان متعدد (در كنار چند راوى اصلى) مى تواند به عنوان معيارى براى اصالت مطالب به طور كلى لحاظ شود.(51) در اين صد و سى و سه خبر، ابان بيست بار مستقيماً از جعفر صادق(عليه السلام) (6 مبتدأ و 14 مغازى و مبعث) و سى و شش بار به طور غير مستقيم از طريق راويان مختلف روايت مى كند.(52) او بيست و چهار بار با يك واسطه از باقر(عليه السلام) (14 مبعث و 10 سيره)، سى و نه بار از جعفر صادق(عليه السلام) (14 مبتدأ و 25 سيره)، دو بار به طور غيرمستقيم از يكى از دو امام (ناشناخته) و يك بار از على بن الحسين سجاد(عليه السلام) روايت مى كند. اين به هشتاد و چهار خبر يا 1/64% بالغ مى شود كه يا مستقيماً و يا از طريق يك واسطه (و گاهى از طريق دو واسطه) به امامان مى رسد. اين بدان معنا نيست كه همه اين حكايات و اخبار، خواه ادعا شود كه مستقيماً از امامان شنيده شده يا از طريق يك راوى واسطه، واقعاً از آنان نشئت گرفته است، زيرا تعدادى از اين روايات نشان دهنده عقايد شيعى بعدى است. امامان غالباً تنها نشان دهنده نوعى نقطه اتكا، اعتبار و مشروعيت اند، و انتساب اين مطالب به آنان نبايد ما را در تنگنا قرار دهد، مگر در صورتى كه ما با اِسنادى خانوادگى روبرو شويم كه حكايتى خانوادگى يا مطلبى ديگر را بازگو كند كه نشان دهنده باورى اختصاصاً شيعى يا نسبت دهنده خصايص فوق بشرى به پيامبر(صلى الله عليه وآله)، على(عليه السلام) يا فاطمه(عليها السلام) نباشد. در واقع ترتيب، زبان و سبك نقل ابان از چندين جهت مشابه نقل معاصرش واقدى و گاهى مشابه نقل يونس بن بكير (م199/814) از سيره ابن اسحاق است ولى ـ در اين مرحله از تحقيق ـ دشوار است كه با اطمينان بگويم كه كدام يك از اين متن ها ابتدا به وجود آمد، گرچه واقدى ظاهراً روايت ابان را(53) ـ نه ضرورتاً از طريق كتاب ـ مى شناخته است، چنان كه خبرى درباره جنگ بدر از ابن سعد گوياى اين است.
من مدعى ام كه در طى نيمه نخست قرن دوم هجرى/حدود 720-767 ميلادى، مجموعه هاى مهمى از مطالب، يعنى حكاياتى با شكل، عناوين و طرح هاى كلى كاملا شرح و بسط يافته(54) در مراكز مختلف علمى در حجاز، عراق و سوريه در گردش بود. من در يك تحقيق درباره فضائل جهاد نشان داده ام كه هم قصه12 اين حكايات و مشخصات سبكى نويسندگان/ تدوين گران گوناگون اين مكتوبات سيره ـ مغازى نپرداخته است.(56) قبل از آن كه وارد اين مرحله شوم، دامنه تحقيق خود را در اين مقاله به تعيين ويژگى هاى اصلى اين مطالب شيعى محدود مى كنم.
يك سلسله روايت از ميان 9/35% باقيمانده خيلى جالب است. ابان ده بار يعنى 63/7% از ابوسعيد ابان بن تغلب بكرى روايت مى كند (6 مبتدأ و 4 سيره). ابان بن تغلبِ كوفى(م141/758) لغوى، قارى و مفسر معروف امامى است كه از سوى مراجع سنى و شيعى ستايش و به رسميت شناخته شده است و كتابى درباره قرائات قرآن نوشته است.(57) ابن تغلب پنج بار از طريق عكرمه از ابن عباس روايت مى كند; علاوه بر ابن تغلب، دو تن از مراجع اصلى ديگر ابان بن عثمان، خبرهايى را از طريق اين سلسله روايت مى كنند، هر كدام يك بار;(58) اين روايت ها تعداد خبرهاى منسوب به عكرمه ـ ابن عباس را به هفت خبر مى رساند يعنى 34/5% از اين مطالب: چهار خبر از اين خبرها به مبتدأ و انبياء مى پردازد و سه خبر به مغازى. عكرمه(م105/723) در تفسير سرشناس است و در سيره نيز از مراجع شمرده مى شود (كان اعلمهم بسيرة النبى)،(59) و اين دو حوزه، حوزه هاى مداقه و موشكافى است. بيشتر مطالب مغازى او، كه در منابع نخستين پراكنده است،(60) حول محور آيات قرآن شكل گرفته است و روايت آنها عمدتاً به اسباب نزول مربوط مى شود.(61) من نتوانستم در منابع، هيچ يك از اخبارى را كه در اين جا به او منسوب شده است بيابم; گرچه هيچ يك از آنها نشانى از باورهاى شيعى يا ارجاعى به على(عليه السلام) ندارد. با اين حال، در امالى ابن بابويه چنين باورهايى از طريق همين سلسله سند مورد بحث ما، از عكرمه روايت شده است.(62) اين به كلى باورنكردنى است; زيرا عكرمه از سوى عالمان سنى متهم است به داشتن گرايش هاى خارجى(63) خوارج و حتى منابع امامى نيز او را غيرامامى و ضعيف دانسته اند (ليس على طريقتنا و لا من اصحابنا).(64) اين امر دوباره ما را به مسئله اصالت سلسله هاى روايت اوليه و صحت آنها مى رساند، البته روايت عكرمه نيازمند بررسى مشروح ترى است.

پيدايش (المبدأ و الانبياء)
 

مطالبى كه در اين بخش بحث شده، از نوع اسرائيليات است كه خاص آثار تفسيرى اسلامى، حتى آثار اوليه است و در هر دو سنّت سنى و شيعى مشترك است. اين مطالب نه تنها به درد جهان بينى تاريخى جامعه مومنان مى خورد و اثبات مى كند كه محمد(صلى الله عليه وآله) آخرين پيامبر و امتش آخرين امت است و خدا به آنان وعده داده كه بر همه سرزمين ها و امت ها غلبه مى يابند;(65) بلكه همچنين نشان مى دهد كه تاريخ اسلام استمرار تاريخ نجات يهودى و مسيحى است و محمد(صلى الله عليه وآله) را در مركز اين تاريخ، نقطه آغاز و نقطه پايان آن قرار مى دهد، چنان كه آر. سلهيم13 نشان داده است.(66) به علاوه، اين مطالب وقتى كه به عنوان داستان هايى براى اثبات تحريف كتاب هاى مقدس (تورات، زبور، عهد عتيق و عهد جديد) به كار برده مى شود، به درد اهداف جدلى مى خورد، تحريفى كه بنابر تلقى اسلامى، يهوديان و مسيحيان آن را پذيرا شدند. با اين همه، اين داستان ها در تفسير اماميه به درد هدف ديگرى هم مى خورد، به اين معنا كه آنها نشانه برترى امامان است، امامانى كه ذات و نورشان مستقيماً از نور محمد(صلى الله عليه وآله) و على(عليه السلام) نشئت مى گيرد، نورى كه خدا هزاران سال قبل از خلقت عالم آن را آفريد. اين عقيده، عقيده اى است كه شايد مهم ترين عنصر عقيده محورىِ وصيت را تشكيل مى دهد.(67) همان طور كه امير معزى مى نويسد، «همين دليل آن است كه چرا در سرتاسر سنت اماميه امامان مدام با انبياء و اولياى بنى اسرائيل مقايسه مى شوند، گرچه آنان يعنى امامان برتر از آنهايند، زيرا از طريق نور امامان، آنها يعنى انبياء مقام مقدس خود را كسب كرده اند.»(68) حتى تعداد امامان - دوازده - در سنت كتاب مقدس با تعداد نقباء تناسب داشت.(69) اين در برخورد با تلقى اماميه از نقش عقيده سازانه مكتوبات سيره - مغازى نكته بسيار مهمى است و مى تواند توضيح دهد كه چرا چنان آثارى بر جاى نمانده است، چنان كه بعداً خواهم گفت. صرف نظر از آنچه گفته شد، اين داستان ها غالباً به عنوان وسيله اى براى توجيه كردن و مشروعيت دادن به برخى باورهاى شيعى يا كمك كردن به اهداف جدلى، كلامى يا فقهى به كار برده مى شود.(70) بدين گونه، پسر نوح كه از ورود به كشتى امتناع كرد، پسر خود نوح نبود; بلكه در واقع پسر همسر نوح بود، زيرا پسر پيامبرى كه حامل نور الهى است نمى تواند بى ايمان باشد;(71) طحال حرام شد، زيرا آن سهم شيطان از قربانى ابراهيم بود; يعقوب در دعايش از خدا خواست كه به شفاعت اهل كساء يوسف و بنيامين را به او بازگرداند; مجسمه هايى كه جنيان براى سليمان مى ساختند، درخت بودند نه چهره انسان; اگر آصف بن برخيا، وصى سليمان، معجزه مى كرد، در اين صورت على(عليه السلام)، كه وصى الاوصياء است، سزاوارتر است به انجام معجزه; عيسى در عاشورا زاده شد; عيسى خداوند متعال را سپاس گفت هنگامى كه شيطان به او گفت كه روزى خواهد آمد كه عيسى بر آسمان ها و زمين حكم مى راند; بخشندگى خدا در مورد عذاب اطفال از طريق حكايتى براى عزرا ثابت شد.

ولادت، بعثت و حيات پيامبر (مبعث و مغازى)
 

در حالى كه دلمشغولى اصلى سنت امامى در بخش مبتدأ بيانگر توجه عمده اى به مفهوم نور الهىِ هميشه حاضرِ پيامبر و امامان است كه كل تاريخ نجات بشر حول آن مى چرخد، رويكردى متفاوت ولى مربوط به توصيف حوادث در بخش مغازى حاكم است. در اين جا، روايت بر تحقق اين نور بدانگونه كه خود را از طريق زوج نور الهى، محمد(صلى الله عليه وآله) و على(عليه السلام)، در طى آخرين مرحله اين تاريخ نجات اظهار مى كند، متمركز است. از سال 1930، رودى پارت15 نمونه هايى را از دو منبعى كه به نوع سيره - مغازى تعلق ندارد، يعنى ارشاد شيخ مفيد و منهاج الكرامه علامه حلّى(م726/1325) ذكر كرد كه بر نقش ويژه على(عليه السلام) در حوادث سيره دلالت مى كند.(73) چنان كه قبلا گفته ام،(74) مجموعه روايىِ اين جا مشابه مجموعه مغازى معروف زمانِ خود است، اگرچه عناصر جديدى را جمع مى كند كه مقصود از آنها معرفى روشن تر على (عليه السلام) است و صريحاً به قصد ارائه تصويرى نمونه از جذبه و روحانيت او كه در آن با محمد(صلى الله عليه وآله)، شريكش در آن زوج نورى، سهيم است، آورده شده است، به گونه اى كه روايات امامى مربوط به مبعث و مغازى ظاهراً نه تنها به نوع فضائل بلكه همچنين، و به بيان دقيق تر، به نوع دلائل النبوه، كه معمولا به پيامبر محدود مى شود، تعلق دارد.(75) به علاوه، نقشى كه ابوبكر و عمر در منابع سنى به خود گرفته اند (حتى مى توان از جذبه عمر سخن گفت) يا كاملا حذف شده يا، مخصوصاً در مورد عمر، معنايى منفى بدان داده شده است كه در آثار ديگر مربوط به اين نوع وجود دارد. در حوادث سرنوشت ساز، اولويت به آن صحابه اى داده شده كه يا با على (عليه السلام) برخورد دوستانه اى داشته يا در جنگ داخلىِ نخست در جبهه او جنگيده است.
بدين گونه ما براى مثال، فهرست متفاوتى از فهرست منابع ديگر براى حاضران در اجتماع عقبه اول مى يابيم،(76) در حالى كه طى جنگ اُحد فقط نام ابودجانه در كنار نام على(عليه السلام) به نظر مى رسد.(77) هنگام بررسى مطالب منسوب به ابان، بايد برخى ملاحظات را به خاطر داشت: نخست اين كه اين مطالب مشتمل بر نقل قول هايى است كه از تأليفات بعدى كه به اين نوع تعلق ندارد، اخذ شده است; دوم اين كه حتى همين نقل قول هايى كه مجلسى در مجلدات مربوط به زندگى پيامبر آورده، غالبا نقل قول هايى ناقص است كه گهگاه براى توضيح نكته اى يا به عنوان نسخه بدل به كار گرفته مى شود; اين نقل قول ها در تعدادى از ابواب پراكنده شده كه تقسيم آنها تقسيمى مرسوم شده است، تقسيمى كه نه طرح اوليه ابان را نشان مى دهد و نه ترتيب زمانى او درباره زنجيره حوادث را. مثلا ابان قتل عصماء را در طى جنگ حمراءالاسد، بلافاصله پس از جنگ احد، تاريخ گذارى كرده، در حالى كه واقدى و بلاذرى آن را پس از جنگ بدر تاريخ گذارى كرده اند;(78) و وفد عامر بن طفيل و اربد بن قيس را به سوى مدينه بلافاصله پس از حادثه بنى نضير تاريخ گذارى كرده، در حالى كه ابن اسحاق و واقدى آن را اصلا تاريخ گذارى نكرده و بخارى آن را قبل از حادثه بنى نضير ذكر كرده است.(79)
من اكنون بحث خودم را درباره كتاب ابان به پايان مى رسانم و توجهم را به ديگر موضوعات مربوط به نوع سيره - مغازى امامى به طور كلى، معطوف مى كنم.(80)

4. مغازى على بن ابراهيم قمى
 

منابع امامى از تعدادى آثار مختص به نوع سيره - مغازى نام مى برند كه هيچ يك از آنها موجود نيست.(81) به نظر مى رسد كه اثر ابن ابى عمير (م217/832)، كه يكى از راويان اصلى اثر ابان بود، اهميت ويژه اى دارد.(82) او همچنين منبع عمده على بن ابراهيم قمى در تفسيرش است و بسيارى از خبرهاى او در بحار الانوار مجلسى نقل شده است. ظاهراً اثر او نوعى ويرايش همراه با اضافات و تغييراتى در يادداشت هاى استادش است. نام احمد بن محمد بن خالد برقى، (83) نويسنده كتاب المحاسن دو بار ديده مى شود: يك بار به عنوان نويسنده كتابى درباره مبتدأ (پيدايش و انبياء) و بار دوم به عنوان نويسنده كتابى در مغازى.(84) اثر مهم ديگرى كه ظاهراً بر بيش از يك بخش هم مشتمل بوده، اثر ابراهيم بن محمد ثقفى (م283/896) است.(85) وى مورخ امامى مشهورى بوده كه ظاهراً اثر ابان را هم مى شناخته است. تنها نقل قول هاى اندكى از مغازى او باقى مانده و مى توان آنها را در بحارالانوار مجلسى دنبال كرد. اثرى كه در اين زمينه شايسته توجه خاصى است، مغازى على بن ابراهيم قمى (م پس از 307/919) است.(86) قمى يكى از نخستين مفسران قرآن در ميان اماميه است كه تفسيرش از طريق نقل شاگردش ابوالفضل عباس بن محمد به دست ما رسيده است.(87) نقش اين شاگرد نقش ويراستار است، زيرا وى مطالب جديدى از منابع ديگر به تفسير استادش افزوده است، مطالبى كه عمدتاً از تفسير منسوب به ابوالجارود زياد بن منذر (م بين 150 و 160/767 و 776)(88) رئيس فرقه جاروديه از فرق زيديه، گرفته شده است. قمى نويسنده چند كتاب ديگر نيز است; از جمله كتاب المغازى يا المبعث و غزوات النبى; چنان كه ابن طاووس آن را ناميده و از نسخه اى از آن، كه قدمتش به سال 400/10-1009 مى رسيده، استفاده مى كرده است.(89) اين كتاب به دست ما نرسيده، ولى خبرهاى بسيارى درباره مغازى با سلسله سندهايى كه به على بن ابراهيم قمى مى رسد، در منابع امامى يافت مى شود; اما تعيين اين كه اين خبرها به كتاب المغازى او تعلق دارد يا به تفسيرش، دشوار است. مثلا طبرسى در اعلام الورى از قمى شش خبر را نقل مى كند،(90) كه چهار خبر از آنها در تفسير قمى يافت مى شود; البته با روايت هايى متفاوت يا طولانى تر، و دو خبر ديگر در تفسير قمى يافت نمى شود، زيرا نه ويژگى تفسيرى دارد و نه به اسباب النزول مربوط مى شود. قمى در تفسيرش حدود سى و يك خبر مربوط به حوادث مبعث و مغازى مى آورد كه بيشترشان بدون ذكر منبع و بدون اسناد است (ولى قابل توجه است كه ابن ابى عمير، از شاگردان ابان بن عثمان، كه خودش نيز اثرى در مغازى نوشته،(91) در سرتاسر كتاب قمى به عنوان منبع اصلى ظاهر مى شود). اين خبرها در حدود نود صفحه از كتاب را پر مى كند. تنها در نُه خبر كوتاه، قمى مطالبى را ارائه مى دهد كه از طريق هر يك از اسنادهاى موثق كتابش به ابان برمى گردد. اين مطلب نيازمند بررسى دقيق ترى است; با اين حال، فعلا مى توانم نتيجه بگيرم كه باز هم، مثل مطالب ابان، آنها مستقيماً به مجموعه بزرگترى مربوط است كه در حدود آغاز قرن دوم/ هشتم شيوع داشته، ولى جريان «عادت دادن» را از سرگذرانده است كه از طريق تغييرات بهوجودآمده در نام ها و تأكيدكردن بر نقش على(عليه السلام) آشكار مى شود، و بدين گونه از مطالبى كه ابان توصيفشان كرده به مضامين عاميانه مردم پسند نزديك تر مى شود. يك خبر مى تواند به ما در نزديك شدن به تاريخ گذارى قمى (يا منبع او; مفسران معمولا علاقه مند تاريخ گذارى حوادث مغازى اند، به ويژه براى توجيه موارد نسخ، هر چند قابل ذكر است كه تفسير قمى عرضه كننده تفسيرى باطنى شيعى است)(92) كمك كند; قمى اين خبر را به عنوان سبب نزول براى آيه 90 سوره نساء ذكر مى كند(93): پيامبر در مسيرش به حديبيه در ربيع الاول سال ششم هجرى، اُسيد بن حُضير را به سوى بنواشجع به رياست مسعود بن رُخيله و بنوضمره در شِعب سَلع فرستاد; سپس پيامبر توافقى (موادعه) با آنان برقرار كرد. ابن هشام و واقدى گفته اند كه مسعود بن رُخيله و بخشى از بنواشجع در ميان قبايلى بوده اند كه به نيروهايى كه طى غزوه احزاب در سال پنجم هجرى عليه پيامبر جنگ كرده بودند، پيوستند.(94) اين تاريخ گذارى ظاهراً حتى در منابع سنّى مورد اختلاف بوده است; زيرا ابن سعد، كه در خلال فهرست كردن هيئت هاى نمايندگى (وفود) اشاره اى گذرا به اين حادثه مى كند، هنگامى كه مى گويد مسعود بن رخيله همراه با صد نفر از بنواشجع در سال خندق (يعنى سال پنجم هجرى) به ملاقات پيامبر آمد، مى نويسد: «و يقال بل قدمت وفد أشجع بعد ما فرغ رسول الله(صلى الله عليه وآله) من بنى قريظه (كه در سال پنجم هجرى بوده)، و هم سبعمائة.»(95) در روايت قمى كل اين حادثه نه به عنوان يك وفد، بلكه به عنوان فرار بنواشجع به شعب سلع به خاطر خشكسالى، گزارش شده است و همين امر موجب شد كه پيامبر نسبت به حركت آنها محتاط شده، اُسيد را براى بررسى آن شايعات فرستد. ابن سعد در مورد اين وفد، از اسيد نامى نمى برد و بايد به خاطر داشته باشيم كه شخصيت اسيد در منابع امامى مورد اختلاف است.(96)
خبر ديگرى كه قمى آن را غزوة وادى يابس ناميده،(97) تنها در منابع امامى يافت مى شود (من تاكنون نتوانسته ام جاى آن را در مكتوبات سنى درباره مغازى پيدا كنم); ام. كيستر17 «گفته مى شود كه غزوه وادى الرمل غزوه ذات السلاسل ناميده مى شده است.»(100)

5. نتيجه گيرى
 

در اين بررسى مقدماتى، كوشيده ام تا راه را براى مطالعه اى مفصل تر و دقيق تر درباره نخستين مكتوبات امامىِ سيره - مغازى هموار كنم و نظر خود را عمدتاً بر كتاب ابان بن عثمان احمر بجلى متمركز كرده ام; زيرا اين كتاب نخستين كتاب امامى از اين نوع محسوب مى شود. در اين جا پرسشى اساسى بى پاسخ مانده است: چرا همه اين نوع آثار امامى مربوط به سيره - مغازى ديگر موجود نيست يا به بيان دقيق تر، چرا پس از قرن هاى ششم و هفتم/ دوازدهم و سيزدهم از اين آثار خبرى شنيده نمى شود؟ آيا اماميان ديگر علاقه خاصى به اين مكتوبات نداشتند يا كه آنان كتاب هاى رايج تر را پذيرفتند; نظير كتاب هاى ابن اسحاق و واقدى، پس از آن كه ادعا كردند كه هر دوى ايشان نزد جعفر صادق(عليه السلام) (در مورد واقدى به طور غيرمستقيم) درس خوانده بودند،(101) يا اين كه بايد به دنبال توجيه هاى ديگرى گشت؟
در اين جستو جو براى يافتن توجيه، پاسخ به پرسش ذيل مهم است: مكتوبات سيره - مغازى از چه چيزى حمايت مى كنند؟ همانطور كه جى. وَنْزْبُرو19 امامى شكل گرفته، از مكتوبات سيره - مغازى اخراج شده، شرح و بسط يافته و با مضامين جديد عادت داده شدند تا در ابواب مختلفى كه به زندگى «چهارده حجت» اختصاص يافته، پراكنده شوند; چنان كه ما در كتاب هاى امامى از پايان قرن سوم/ نهم و آغاز قرن چهارم/دهم مى يابيم. به جاى «علىِ سيره» اكنون در اين تبشير نه تنها علىِ اسطوره اى، آن شعاع نور الهى، بلكه حتى يك «خاندان مقدس» اسطوره اى كيهانى ظاهر مى شود. در واقع، حجم عمده مكتوبات سيره - مغازىِ خالص (يعنى مبعث و مغازى) به عرصه اى براى به رخ كشيدن نقش حماسىِ «افسانه اى» على و كوچك جلوه دادن دشمنانش تبديل شد، آن هم از يك سو به خاطر افتخار به فضايل آن صحابه اى كه بعدها در جبهه او جنگيدند و از سوى ديگر براى اين كه به درد جدل عليه سنى ها و فرقه هاى ديگر بخورد.

پي نوشت ها :
 

46. طبقات، ج4: 43; من نتوانستم آن را در مغازى واقدى بيابم. سلسله سند چنين است: واقدى - على بن عيسى نوفلى - ابان بن عثمان - معاوية بن عمار الدُهنى (بجاى«الذهبى» كه نادرست است).
_. Cf. A. Noth in collaboration with L.I. Conrad, The Early Arabic Historical Tradition Princeton, 1994.
_. Cf. R. Fowler, Linguistic Criticism, Oxford, 1996, 44-56.
_. Cf. See, however, J. Wansbrough, The Sectarian Milieu. Content and Composition of Islamic Salvation History, Oxford, 1978,
و ابوزيد،«السيرة النبوية سيرة شعبية» در مجلة الفنون الشعبية،32-33 (ژوئن-دسامبر1991) 17-36.
47. قس. نجاشى، رجال، ج1: 73-79; صفدى، الوافى، ج5: 300; سيوطى، بغية الوعات، ج1: 404; على اكبر ضيائى در دائرة المعارف الاسلامية الكبرى، ج2 (1995): 7-46;
van Ess. Theologie und Gesellschaft, I, 334, II, 344 ff.
48. آن دو عبارت اند از ابوبصير كوفى و ابوحمزه ثمالى، قس. ضميمه 2.
49. فسوى، المعرفة و التاريخ، ج2: 16.
50. من خبرهاى منسوب به او را شمارش كرده ام: 15 خبر توسط ابن هشام، 55 خبر توسط طبرى (بخش سيره)، 18 خبر توسط واقدى، 13 خبر توسط عبدالرزاق در بخش مغازى و 5 خبر در بخش جهاد، و 31 خبر توسط بلاذرى; براى روايات او در منتخبات رسمى سنّى قس. مزّى، تحفة الاشراف، ج5: 107-182.
51. درباره اسباب النزول در احاديث سيره - مغازى قس.
J. Wansbrough, The Sectarian Milieu. 7, 11, 29
52. قس مثلا: بحارالانوار، ج23: 119، ج28: 41، ج32: 601، ج38: 102، ج39: 247، ج43: 98.
53. ابن سعد، طبقات، ج5: 292; ابن قتيبه، المعارف، 457; اشعرى، مقالات الاسلاميين، 109، 120; ذهبى، ميزان،3: 93-97; در صفحه 95 تصريح شده كه او اباضى بود; ابن عبدالبّر در برابر اين ادعا از او دفاع مى كند، قس. تمهيد ج2: 26-35.
54. اختيار معرفة الرجال، 216 (ش387); منتهى المقال ج1: 4، 313-314.
_. Cf. M. Jarrar, "The Sira. Its Formative Elements and Its Transmission," in BUC public Lecture Series, April 1993. 1.
_. Cf. Sellheim, "Prophet," 38 ff.
_. Amir-Moezzi, The Divine Guide in Early Shi'ism, 31 ff., 42.
_. Amir-Moezzi, The Divine Guide in Early Shi'ism, 42; cf. as well U. Rubin, "Pre-Existence and Light. Aspects of the Concept of Nur Muhammad, " in IOS, 5 (1975), 62-118; idem, "Prophets Progenitors in the Early Shia Tradition," in JSAI, 1 (1979), 51 ff.
_. Amir-Moezzi, The Divine Guide in Early Shi'ism, 107.
_. Cf. Wansbrough, The Sectarian Milieu, 2-3.
55. براى جزئيات و مقايسه بنگريد ضميمه 1، الف.
56. Tubingen, 1930, 109-211;Die legendare maghazi-Literatur,; براى توصيف على(عليه السلام) در منابع سنى قس.
W. Sarasin, Das Bild 'Alis bei der Historikern der Sunna, Basel, 1907 (cited after Kornrumpf, "Untersuchungen," 262).
_. H. Laoust, "Le role de 'Ali dans la sira Chiite," in Revue des Etudes islamiques, 30 (1963), 7-26.
57. بنگريد ص107 همين مقاله.
58. بنگريد ضميمه 1، ب 5، 6، 7.
59. بنگريد ضميمه 1: ب ش 8.
60. بنگريد ضميمه 1، ب، 11.
61. قس. اعلام الورى، 54-55 و بحارالانوار ج20: 95-97 را با مغازى واقدى، ج1، 172ـ174; طبقات ابنسعد ج2، 27-28; انساب بلاذرى ج1: 373; دلائل بيهقى، ج3: 312 و قس.
M. Lecker, Muslims, Jews and Pagans. Studies in Early Islamic Medina, Leiden, 1995, 38-41.
62. بنگريد ضميمه 1، ب، 15.
63. براى بحث از آن خبرهاى ابان كه از ديگر آثار سيره جدايند يا اين كه يا در آنها ذكر نشده و يا سنتى اختصاصا شيعى را نشان مى دهند، قس. ضميمه 1، ب، و بنگريد ضميمه 4 را براى بقيه احاديث.
64. بنگريد الذريعه، ج19: 47-48 و ج21; 289-291.
65. بنگريد ص105 از همين مقاله.
66. فهرست، طوسى 20-22، منتهى المقال، ج1: 319-321; الذريعة، ج21: 289.
67. درباره تقسيم كتاب ها و سندشان بنگريد: 29-43 Die Prophetenbiographie,Jarrar,. طوسى در عداد كتابهاى برقى اينها را آورده: كتاب التاريخ، كتاب خلق السماوات و الارض، كتاب بدء خلق ابليس و الجنّ، كتاب مغازى النبى و كتاب بنات النبى و ازواجه. پدر برقى، محمد، نويسنده كتاب المبتدأ است، قس كلبرگ، كتابخانه ابن طاووس، ص433 (ش411); بيشتر خبرهاى او را مى توان در بحارالانوار يافت.
68. فهرست طوسى، 4-6 (كتاب السيرة); منتهى المقال ج1: 194-196، الذريعة ج21: 289 ; براى مغازى او قس. كلبرگ، كتابخانه ابن طاووس، ص568 (ش611) و بنگريد به ضميمه 1، ب، 6.
69. فهرست طوسى، 89; رجال نجاشى، ج2: 86-87; منتهى المقال، ج4: 324-325.
70. الذريعة، ج4: 303-305.
71. قس. ماهر جرار، «تفسير ابوالجارود»، آيينه پژوهش، ش95.
72. قس. كلبرگ، كتابخانه ابن طاووس، ص380 (ش330).
73. طبرسى، اعلام، 12 (= تفسير قمى، ج1: 375)، 36-37 (در تفسير نيست)، 39-40 (= تفسير قمى، ج1: 381)، 48 (در تفسير نيست)، 56-60 (= تفسير قمى، ج1، 371) 69-72.
74. بنگريد ص105 همين مقاله.
75. قس. ماهر جرار، «تفسير ابوالجارود» آيينه پژوهش ش95.
76. تفسير قمى، ج1: 153-154; اين در تفسير طبرى، ج5: 124-126 ذكر نشده است.
77. سيره ابن هشام، ج2: 215; مغازى واقدى، 443، 467، 470، 484، 490.
78. طبقات ابن سعد، ج1: 306.
79. قس. ضميمه 1، ب، 8.
80. تفسير قمى، ج2: 435-439.
_. M.J. Kister, " On the Papyrus of Wahb b. Munabbih," in BSOAS, 37 (1974), 560-64.
81. قس تفسير طبرى، ج30، 175-177.
82. ارشاد مفيد، 60، 86; و قس. .Laoust, "Le role de 'Ali," 18
83. بنگريد ص2-101 از همين مقاله.
_. Cf. Wansbrough, The Sectarian Milieu, 1 ff., 46, 85-90, and chapter 4 "Epistemology".
_. Cf. Jarrar, "The Sira," 2-3.
_. Cf. Amir-Moezzi, The Divine Guide in Early Shiism, 29 ff.
84. قس. ص110 و يادداشت 68 از همين مقاله.
_. Amir-Moezzi, The Divine Guide in Early Shiism, Chap. 3.
85. براى اطلاعات شرح حالى درباره نامهاى راويان بنگريد ضميمه 2.
86. تفسير قمى، ج1: 329; بحارالانوار، ج11: 337.
_. The Meaning of the Glorious Koran, trans. M.M. Pickthall, New York/Ontario, 168.
87. ابن سلّام، لغة القبائل الواردة فى القرآن، 134.
88. طبرى، جامع البيان، ج12: 31.
89. شقى را نبايد مستقيما به معناى «مقدر به ورود در جهنم» فهم كرد: در صدر اسلام، به ويژه در محافل ضد جبرى، شقى معمولا به معناى «بد شانس» يا «بدبخت» فهميده مى شد، قس.
J. van Ess, Zwischen Hadit und Theologie, Berlin, 1975, 26 ff.;
بايد به خاطر داشت كه ابن اسحاق متهم بود به اين كه مدافع اختيار(قَدَرى) است.
90. تاريخ طبرى، ج1: 184.
91. قس. جامع البيان، ج12: 30-33; مجمع البيان، ج11: 158، 164-168.
92. بحارالانوار، ج12: 128.
93. تاريخ طبرى، ج1: 272-274; جامع البيان، ج23: 51-57، عمدتاً 54-55.
_. Cf. W.M. Watt, " Ishak," in EI2, IV, 109-10.
94. بحارالانوار، ج12: 130.
95. همان، ج12: 256-261، به ويژه 260.
96. همان، ج13: 400.
97. قس. بصائر الدرجات صفار، 335-354; الكافى كلينى، ج1، 227-228.
98. بحارالانوار، ج14: 74.
_. The Meaning of the Glorious Koran, 308.
99. براى ديدگاه شيعى قس.
R. Paret, "Das islamische Bilderverbot und die Schia," in Rudi Paret. Schriften zum Islam, ed. J. van Ess, Stuttgart, 1981, 226-37.
100. بحارالانوار، ج14: 115-116.
_. Asaph b. Berechiah, cf. The Jewish Encyclopedia, New York/London, 1902, I, 162.
101. بحارالانوار، ج14: 214.